شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من
 
"عرفان نظرآهاری"

مثل نامه اي ولي
توي هيچ پاکتي
جا نمي شوي
**
جعبه جواهري
قفل نيستي ولي
وا نمي شوي
**
مثل ميوه خواستم بچينمت
ميوه نيستي ستاره اي
از درخت آسمان جدا نمي شوي
**
من تلاش مي کنم بگيرمت
طعمه مي شوم ولي
تو نهنگ مي شوي
مثل کرم کوچکي مرا
تند و تيز مي خوري
تور مي شوم
ماهي زرنگ حوض مي شوي
ليز مي خوري
***
آفتاب را نمي شود
توي کيسه اي
جمع کرد و برد
*
ابر را نمي شود
مثل کهنه اي
توي مشت خود فشرد
آفتاب
توي آسمان
آفتاب مي شود
ابرهم بدون آسمان فقط
چند قطره آب مي شود
***
پس تو ابر باش و آفتاب
قول مي دهم که آسمان شوم
يک کمي ستاره روي صورتم بپاش
سعي مي کنم شبيه کهکشان شوم
***
شکل نوري و شبيه باد
توي هيچ چيز جا نمي شوي
تو کنار من کنار او ولي
تو تويي و هيچ وقت
ما نمي شوي
                  "عرفان نظرآهاری"

تو بهترینی...

می بینی! توی هیچ قالب یا چارچوبی جای نمی گیری! تقصیر این هاست که برای هر کس قالبی تعریف کرده اند!

متین، نجیب، با شعور، مهربان، پرشور،همراه،صبور، آگاه، و ... این ها قالب های ما آدم ها هستند. اما من فکر می کنم این ها قالب نیستند. فقط صفات انسان ها هستند. هر شخصیتی به نظر من اونقدر هست که نشه تو یه قالب جاش داد.

می بینی؟! هیچ وقت نشد که بتوانم یک تصویر کلی از "تو" ارائه دهم. آخر من " تو" را چطور در یک چارچوب خشک و قالبی ساده جای دهم؟!! پیچیدگی های وجودت را چه کنم! ابعاد متفاوتت را! فهم و ادراکت را! مهرت را چه کنم؟!

کوتاهی از قالب های تعریف شده توسط اغلب آدم هاست و بزرگی از تو که نمی شود خلاصه ات کرد...

نمی خواهم قد خم کنی تا بالیق تو را در قالب های خرد و خشک جای دهد!! برایم همیشه بایست...

شاید روزی قالب تنت را بیابم...

می گویم تنت، چون روحت را به کلمه درنمی آورم...

این پست براساس وبلاگ"زندگی را پیاده روی میکنم"بالیق عزیز گذاشته شده.
zendegiyebaliq.blogfa.com