اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من
متین، نجیب، با شعور، مهربان، پرشور،همراه،صبور، آگاه، و ... این ها قالب های ما آدم ها هستند. اما من فکر می کنم این ها قالب نیستند. فقط صفات انسان ها هستند. هر شخصیتی به نظر من اونقدر هست که نشه تو یه قالب جاش داد.
می بینی؟! هیچ وقت نشد که بتوانم یک تصویر کلی از "تو" ارائه دهم. آخر من " تو" را چطور در یک چارچوب خشک و قالبی ساده جای دهم؟!! پیچیدگی های وجودت را چه کنم! ابعاد متفاوتت را! فهم و ادراکت را! مهرت را چه کنم؟!
کوتاهی از قالب های تعریف شده توسط اغلب آدم هاست و بزرگی از تو که نمی شود خلاصه ات کرد...
نمی خواهم قد خم کنی تا بالیق تو را در قالب های خرد و خشک جای دهد!! برایم همیشه بایست...
شاید روزی قالب تنت را بیابم...
می گویم تنت، چون روحت را به کلمه درنمی آورم...
این پست براساس وبلاگ"زندگی را پیاده روی میکنم"بالیق عزیز گذاشته شده.
zendegiyebaliq.blogfa.com